آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

دخترم هدیه ای از جانب خدا

21 ماهگی واولین سفر جزیره کیش

 21 ماهم تمام شد و وارد 22 ماهگی شدم و مصادف بود با سفر کیش که اولین سفرم بود و هم چنین اولین باری بود که سوار هواپیما می شدم و به هتل می رفتم درسته که هوا این وقت سال اینجا گرمه ولی برای من که اهل آب بازی و تفریحات آبی هستم و ماشین سواری و دویدن در فضای بزرگ و آزاد خیلی هم دلچسب و خوب هست و هر روز من به بازی و تفریح کنار بابایی و مامانی در سفر 3 روزه کیش گذشت خیلی بهمون خوش گذشت و از اینکه کم بود و زود گذشت دلمون گرفته بود امیدوارم مامانی و بابایی بازم منو بیارن کیش. هتل شایگان (کیش)  رستوران هتل در حال صبحانه خوردن رستوران شبهای کیش که کنسرت هم بود و چقدر به ما در این شب خوش گذشت   ...
20 ارديبهشت 1394

روز پدر

بابایی خوبم روزت مبارک می بوسمت و از خدا خواستم همیشه پیشم باشی ماچ ماچ .... مامانی خوبم من و آراد رو شبیه گربه کرد و بعدش همگی به افتخار این روز رفتیم پارک و یک شام خوشمزه نوش جان کردیم روزت مبارک ...
12 ارديبهشت 1394

20 ماهگی

دیگه حرف می زدم و هر روز کلمات بیشتری را به زبان میاوردم فکر کنم 50 کلمه می گفتم همه علایم و رشد جسمی و ذهنی من هم خوب بود و بسیار شیطون بودم تا جایی که به قول مامان شیدا دیواره راست رو بالا می رفتم . دوست داشتم همه چیز رو کشف کنم و خیلی کنجکاو بودم و علاقه مند بازی وقتی پارک می رفتم تاب سواری رو از سرسره بیشتر دوست داشتم و توپ بازی رو به عروسک بازی ترجیح می دادم و هر جا دو نفر یا چند نفر در حال بازی فوتبال بودند من می رفتم و توپشونو به زور بر میداشتم و بازیشون رو بهم می ریختم. وقتی بادکنک می دیدم دیوونه میشدم در مورد بستنی هم همینطور. دوست داشتم از بلندی بالا برم و اسباب بازیهام خراب کنم . مامانم رو دوست داشتم و حرفش گوش می دادم. یه ارگ کو...
5 ارديبهشت 1394
1